محل تبلیغات شما



مردم اینجا رو میشه گفت اکثرا غریب نوازن و وقتی بفهمن از شهر دیگه اومدی و اللخصوص دانشجویی خیلی رفتار بهتری باهات دارن( که البته نباید گول ظواهر رو خورد، در نهایت ذات همشون کثیفه، مثل تمام قومیت های دیگه و بطور کل ایران و ایرانی.)

نمونه این غریب نوازی رو میشه توی پدیده "تخفیف دانشجویی" دید. اینجا اکثر مواقع دانشجو ها رو تحویل میگیرن و موقع حساب کتاب احتمالا پول کمتری از یک دانشجو میگیرن. برای خرید روپوش رفته بودیم مغازه ای، موقع حساب کردن فروشنده گفت هفتاد تومن. گفتیم دانشجوییم، گفت شصت تومن. گفتیم هفته اوله اومدیم به این شهر یه کم بیشتر راه بیا، گفت پنجاه و پنج. منکه از لهجه اش شده بودم طرف کرده گفتم منم کُردم حالا چی؟ گفت عه؟ پس پنجاه. دیدم اوضاع خوب داره پیش میره خواستم خودم رو به لنگی بزنم و بگم داداشم تمام پولام رو بالا کشیده و یه بچه سرطانی تو خونه دارم که دوستم دستش رو گذاشت رو شونم گفت رضا بسه.

 


چیزی که در مورد نمایشگر های داخل اتوبوس وجود داره اینه هیچ کس به نوشته های روشون دقت نمی کنه. برای هیچ کس مهم الان ساعت چنده، مقصد و مبدا اتوبوس کجاست، امروز چه تاریخیه یا دمای داخل و خارج اتوبوس چنده. باید فکری به حال این نوشته ها کرد که بیشتر جذابتر بشن و حداقل دو نفر بخوننشون.

ایده: طراحی یک سری جملات جذاب که به صورت رندوم بین جملات اتوبوس پخش بشن.

مثال:

۱) ساعت ۲۰

تاریخ /۹۸/۱۱/۲

دمای داخل ۲۰ درجه

*زندگی پوچ تر از اون حرفاست که بخواید بیشتر از این مقاومت کنید*

۲) بلاه بلاه بلاه.

*الان که شما اینجایید همسرتون با مرد همسایه خوابیده*

۳)بلاه بلاه بلاه.

*بعد از مرگ تون چیزی به جز سیاهی نیست*

۴)بلاه بلاه بلاه.

*God hates gay people*


در واقع تموم این طرفداری ها و بت سازی هایی که سر پدیده ها،شخصیت های مشهور و طرز فکر ها بوجود میاد فوقش برای این مناسب باشه که دو تا دوست توی یک کافه راجب بهش بحث کنن، نه بیشتر و نه کمتر. یعنی همین که که یه کوچولو پاتو در دفاع از چیزی که طرفدارشی درازتر بزاری و به قول معروف افراط به خرج بدی اون مسئله هر چقدر هم درست و کامل باشه تبدیل میشه به یه مشت خزعبلات و تویی که داری ازشون دفاع میکنی تبدیل میشی به یه آدم نچسب و گه.

راه حل از بین بردن این بت سازی ها هم اینه که از خودمون باید شروع کنیم، یعنی بریم سراغ چیز هایی که خودمون دوستشون داریم و ایرادات شون رو پیدا کنیم و همینجور ادامه بدیم به انتقاد از چیز هایی که طرفدارشیم. یه مدت که بگذره کم کم تبدیل میشه به یه مسئله عادی و نه تنها تو دیگه روی چیز هایی که دوستشون داری تعصب افراطی نداری بلکه خیلی راحت میتونی از چیز هایی که بقیه طرفدارشن انتقاد کنی بدون اینکه برات مهم باشه ناراحت میشن یا نه.

به طور مثال با اینکه دیوانه وار طرفدار پرسپولیس و جرج آر مارتین ام ولی در جای خودش خیلی راحت میتونم ازشون بد هم بگم چون زندگی کوتاهتر از اون حرفاست که اجازه بدیم حرفای دلمون همینجور روی دلمون بمونن ، شما هم ممکنه فعلا با این حرف من مخالف باشید ولی بعدا خودتون به این نتیجه می رسید که پرسپولیس هم یه گهیه مثل استقلال و هر دوشون یه سگین مثل تمام تیم های فوتبالی و خود فوتبال. و از اونطرف هم جرج آر مارتین یه پیر عقب مونده است مثل تمام نویسنده های ادبیات فانتزی و اونایی که هنوز فکر میکنن هری پاتر بهترین اثر فانتزی دنیاست احتمالا آی کیو زیر شصت دارن و اینکه چارتار، بمرانی، نامجو و شایع و شجریان و. همشون اور ریتد ان و در اصل خواننده های مورد علاقه دختر مدرسه ای های شونزده ساله هستن که کتاب مورد علاقه شون ملت عشق و از این جور کسشراست. و اینکه کتاب هایی مثل کافکا در کرانه، عقاید یک دلقک و بیشعوری و.کتاب هایی هستن که توسط یه سری آدم تازه به دوران رسیده نوشته شده و توسط یه سری آدم تازه به دوران رسیده خونده میشن و همچنین جریان #می_تو کسشر ترین کمپینی بوده که در یک دهه اخیر دنیا به چشم خودش دیده و اینکه فیمینست ها و گیاهخوار ها کسخلن و اصولا گی ها، رنگین پوستا و زن ها ،که مسائلی هستن که این دور و زمونه  بعضی از به اصطلاح روشنفکرا دارن حسابی باهاشون جولون میدن، خدا و بی نقص نیستن که نشه باهاشون شوخی کرد.

** میبینید، آسمون به زمین نیومد. شما هم روزی چند بار با خودتون تکرار کنید عادی میشه براتون کم کم.

 


تا یه دوره ای از زندگیم خودم روی این مسئله خیلی حساس بودم بحث طرفداری رو میگم. قشنگ روی موضوعات و عقایدی که طرفدارشون بودم خیلی ناموسی رفتار میکردم، کافی بود یکی با عقاید من مخالف باشه یا از چیزی که من خوشم میاد بدش بیاد اونوقت دیگه گبر و خفتان میکردم به تن و میرفتم به جنگ تهمتن که یا بکشم یا کشته بشم.

اما بعد که سر عقل اومدم دیدم همچین خبرهایی هم نیست، بت ساختن از یه پدیده یا یه طرز فکر جوری که پیش خودت فکر کنی از این طرز فکر و عقیده دیگه کاملتر نیست و ما کارمون درسته و از این حرفا بدترین منجلابیه که یه آدم میشه گرفتارش شد و این برای تمام پدیده ها و طرز فکر ها و حتی ادیان هم صدق میکنه هیچ چیزی تو این دنیا ارزش اینو نداره که بخاطرش رگ گردن باد کنید، به جاش یه گوشه بشینید چایی تون رو بخورید و طبق معمول جدی نگیرید.


میخوام امشب یه بحث راه بندازم ، مخصوص خواص و افراد داخل حلقه رندان مست. پس کلاه جلال آل تون رو به سر کنید، پیپ هاتون رو روشن کنید، قلم کاغذ ها رو بردارید و اگر جزو خواص یا رندان نیستید و میخواید توی این بحث نقش گونی سیب زمینی رو ایفا کنید پیشنهاد میکنم همین الان ما رو با یه خداحافظی خوشحال کنید.


علت اینکه اکثر وبلاگ نویسا بعد یه مدت دیگه نمینویسن اینه که خودشون وب خوبی برای خوندن پیدا نکردن. یعنی بعد از یه مدت فقط نویسنده بودن، حوصله شون از نخوندن زیاد سر میره و تصمیم میگیرن کلا جمع کنن برن. اونوقته که میان پشت میزشون میشنن، یه ورق کاغذ جلوشون میزارن و همون نامه خداحافظی رو می نویسن که اکثر وبلاگ نویسا قبل از رفتن شون می نویسن:

" به سمت پل میروم، حتی اگر یک وبلاگ خوب در راه پیدا کنم، نمیپرم."


من تو نه گفتن خیلی ضعیفم. خیلی. دوستم دم غروب پیشنهاد داد بریم یه رستوران نسبتا خفن شام بخوریم. بعد کل موجودی کارتم ۱۱ تومن. جدی ۱۱ تومن. از اون اتفاق هایی که تو مغزم رخ داد که باعث شد من پیشنهاد شو قبول کنم بگذریم، همینجور که داشتیم به رستوران نزدیک تر میشدیم فقط داشتم به این فکر می کردم که حالا چه گهی بخورم؟! حتی به این فکر کردم برگردم صاف و پوست کنده بهش بگم گه خوردم حاجی بیا برگردیم، ولی افسوس کلمات روی زبون نمی اومدن. میگن دو چیز دیگه بر نمیگرده: حرفی که زده شده و گهی که خورده شده.

به دم در رستوران که رسیدیم، همینکه در رو باز کردیم یه آقا اومد جلومون ازمون عذر خواهی کرد گفت بخاطر تعمیرات رستوران امروز تعطیله. بشکن ن از اون آقا خداحافظی کردم و وقتی دوستم گفت چرا همش بشکن میزنی فقط به یه "هیچی" بسنده کردم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

صبحتون شکلاتی